هرگاه که بر آن بودم تا تصمیم به انتخاب برای مسیر پیشرویم بگیرم، همواره یک صدا همچون زمزمه ای از جنس امید مرا ندا میداد که در آینده ای نزدیک قانون سربازی تغییر میکند. اکنون که به آن ندا می اندیشم یک جمله در ذهنم تکرار میشود: چقدر معصومانه!!! در این بازه زمانی که با این محیط جدید آشنا شده ام؛ به خوبی دریافته ام که این سیستم بسیار ناکارآمد در طول سالیان طولانی متکی بر یک نیروی کار عملا رایگان بوده است و این مدل ناکارآمد بهرهکشی از نیروهای کار رایگانی که تحت عنوان سرباز وظیفه در اختیار این سیستم قرار گرفته است، حاصل یک مدیریت ناکارآمد در طول سالیان متمادی بوده است که دیگر به نقطه ای غیر قابل بازگشت رسیده است.
لحظاتی در زندگی هر فرد وجود دارد که اگر بخواهیم دراماتیک و نمادین به آن بنگریم، به مانند لحظات رستگاری در فیلم ها هستند؛ چیزی شبیه سکانسی ای در فیلم لئون حرفه های که لئون در را برای ماتیلدا باز میکند و نور رستگاری به چهره اش میتابد. کمک مربی: گردان یک به خط شید؛ در اختیار ایشون هستید. مردی بلند قد و هیکلی با کت و شلوار به آرامی به سمت جمعیت حرکت میکند.
هی کس موتور بیا اینجا..!!! این اولین جمله ای بود که بعد از گذشتن از دژبانی پادگان شنیدم که خطاب به یک سرباز دیگه گفته شد و در طول مسیر هم تعدادی با صدای گاز موتور از کنار ما میگذشتند. غالبا کلیه دایره لغاتی که در خرده فرهنگ پادگانی استفاده میشود بر مصدر ک_ و ک__ میچرخدند و این ادبیات به هیچ عنوان محدود به سربازان وظیفه و دون پایه نمیشود.
اگر از سایت های زیبا، اسامی جذاب، نیروی های پر شور و ظاهر دل فریب استارتاپ ها بگذریم؛ آن چیزی که وجه متمایز یک کسب و کار عادی با یک استارتاپ است، بیزینس مدل مقیاس پذیر آن میباشد. اهمیت بیزینس مدل برای من تا قبل شرکت در یک رویداد استارتاپی و آموزش خوب مدرس آن برای من آشکار نشده بود و پس از آن یک مفهوم در قالب یک واژه مکررا و بی وقفه در ذهن مرور میشد و آن چیزی نبود جز ارزش…
اخیرا با افرادی مواجه شدم که در نهادهای خیریه ای فعالیت داشته و دارند. اگرچه قبلا هم با اینگونه افراد برخورد داشته ام ولی جنس فعالیت آنها در ظاهر متفاوت بوده است. افرادی که قبلا با آنها از نزدیک مواجهه داشته ام از جنس کسانی بودن که گوسفند میکشتند و به ایتام کمک میکردند و جنس کارهایشان از جنس احساس مسئولیت مذهبی بوده است. اما این افراد اعتقاد مذهبی ضعیفی دارند و یا اصلا ندارند.
در خاطرم نیست که چرا ولی چندی پیش کلمه Personality Types را در گوگل جستجو کردم و به اینجا رسیدم. قبلا هم بر حسب اتفاق از این سایت بازدید کرده بودم ولی زیاد به آن توجه ای نکردم. اما این بار جدی اش گرفتم و دلیلش هم آن بود که خیلی از کاربرهای توییتر تیپ شخصیتی شان را در قسمت بیو حسابشان زده بودند. نتیجه نیز مانند خیلی وقت پیش که تست را داده بودم، INTJ شد که درصد هر کدام از چهار المان از 85 تا 93 داد.
در یکی از کتب ادبیات دوره دبیرستان، داستانی وجود داشت که در آن عارفی با مکاشفات درون اش به حقیقتی دست یافته بود و با درمیان گذاشتن آن حقیقت با مردم عام، موجب نابود خویشتن شده بود. این داستان از کتاب تذکرةالاولیا عطارنیشابوری آورده شده بود و درباره حسین منصور حلاج بود و در قالب یک اثر ادبی به ما تدریس میشد. آن راز مگو که حلاج با مردم و مریدان خود در میان گذاشته بود، کوتاه بود: انا الحق…
از لحظه ای که ما به یک جمع بندی میرسیم و هدفی را برای خود برمی گزینیم، عقلانی است که تمامی منابع خود را در راستای رسیدن به آن سازماندهی کنیم. خواه این هدف فردی یا جمعی باشد، باید منابع خود را به گونه ای مدیریت کنیم که رسید به آن هدف ممکن شود. در ابعاد فردی اگر خودشناسی، اراده و انگیزه کافی وجود داشته باشد، قطعا تمامی منابع موجود در اختیار هدف نهایی قرار خواهد گرفت.
در حالی که دارم این متن را مینویسم، صدای دسته های عذارای را از پنجره ی اتاقتم میشنوم، با همان ریتم غمگین همیشگی. عاشورا و تاسوعای امسال مصادف شده است با چهارشنبه و پنحشنبه و عملا از سه شنبه تا شنبه هفته آینده هیچ کاری برای انجام دادن، ندارم. امسال را تصمیم گرفتم که دیگر در هیچ یک از مراسمی که به صورت سنتی با خانواده و دوستان در آن شرکت میکردم، نروم.
برای خرید مقداری خرتو پرت به سوپر مارکتی مراجعه کردم و پس از برداشتن اجناس مورد نظرم در آخر به سختی به دنبال دلستر ایستک در یخچال سوپر مارکت میگشتم و پس از عدم موفقیت در یافتن آن از صاحب مغازه پرسیدم: ایستک به چشمم نمیخوره، کجاست..؟! جواب کوتاه آمد و تامل برانگیز، نداریم و گیر نمیاد!!! به ناگاه یکی در مغازه گفت آره نیست، کوکا هم گیر نمیاد، خودم معتاد ایستکم، نیست که نیست!