در ابتدای هجده سالگی با توجه به علاقه سیری ناپذیرم به مباحث فناوری، رشته فناوری اطلاعات را در دانشگاه آزاد شهرم انتخاب کردم و مشتاقانه شروع به تحصیل کردم اما دیری نپایید که دریافتم که این راهی که من میروم به ترکستان است!!!

مطالبی در دانشگاه تدریس میشد که سرفصلشان شاید در طی دو دهه کوچک ترین تغییری نکرده بود و بعد از چهار ترم خوشبختانه متوجه شدم که مفاهیمی را که می آموزم به مانند دانستن نحوه قلم به دست گرفتن برای خلق شاهنامه است.

در بازه ای زمانی به فکر ترک تحصیل از دانشگاه بودم اما از قضای روزگار رشته فناوری اطلاعات علاوه بر واحد های بدرد نخور تخصصی،‌ واحد های مدیریتی نیز داشت و برای اولین بار سر کلاس اصول و مباني مديريت نشتم. مباحثی در کلاس مطرح میشد که خیلی برایم جالب بود و با توجه به فعالیتی که در یکی از تشکل های دانشجویی داشتم، میتوانستم در عمل هم از این آموخته ها استفاده کنم.

در سال بعد که وارد محیط کار شدم از اهمیت واقعی مدیریت مطلع شدم و آرام آرام تصمیم به تغییر رشته ام گرفتم چراکه آموختم تخصص را در محیط کار و دوره ها تخصصی خیلی بهتر از دانشگاه میتوان آموخت ولی مدیریت قطعه گم شده ای است که همگان اهمیت آن را در نیافته اند.

در جامعه ای که دانشگاه هایش برنامه نویسی را روی تخته و شبکه را در کارگاهی با تجهیزات فرسوده آموزش میدهند، انتظاری بیشتر از این آمار بالای بیکاری نمیرود.

دانشگاه ها و موسسات آموزش عالی ما بعد از چهار سال فردی را تحت عنوان مهندس تحویل جامعه میدهند که به هیچ عنوان مورد نیاز بازار کار خود نیست و مطمئنا بی دلیل هم نیست که علاقه به ادامه تحصیل در این دانشگاه های بیخود کم شده است…