لحظاتی در زندگی هر فرد وجود دارد که اگر بخواهیم دراماتیک و نمادین به آن بنگریم، به مانند لحظات رستگاری در فیلم ها هستند؛ چیزی شبیه سکانسی ای در فیلم لئون حرفه های که لئون در را برای ماتیلدا باز میکند و نور رستگاری به چهره اش میتابد.
کمک مربی: گردان یک به خط شید؛ در اختیار ایشون هستید.
- مردی بلند قد و هیکلی با کت و شلوار به آرامی به سمت جمعیت حرکت میکند.
لباس شخصی: اینایی که میگم آزادن و بلند شن برن. شرایط دار، خالکوبی دار، خودزنی، دگرزنی، سابقه کیفری، اقوام درجه یک و دو اعدامی هستند به هر دلیلی یا خارج از کشور زندگی میکنن و اونایی که مشکل مالی دارن.
- لباس شخصی چندبار دیگر شرایط را دقیقا شرح میدهد و بیشتر سربازان گردان میروند.
کمک مربی: به این سمت حرکت کنین. به خط شید.
لباس شخصی خطاب به کمک مربی: تو برو دیگه.
لباس شخصی: ما از _ هستیم و برای جای حساسی شما رو میخوایم و از تمام نهادهای نظامی هم سرباز میگیریم و شوخی هم نداریم. الان مرکز آموزشی ارتش هستیم و ظهر میریم سمت پادگان نیروی انتظامی و اگر اینایی گفتم هستید و هنوز نشستید؛ هنوز مشکلی نیست بلند شید برید. آمارتون رو با یک کد ملی در میاریم و بعدش بازدید بدنیتون میکنیم؛ دیگه با خوبی باهاتون صحبت نمیکنم و میفرستمتون جایی که آموزشی براتون آرزو باشه.
- تعدادی زیادی بلند میشوند.
لباس شخصی: صدا برای چیه!!! زیاد خوشحال نباشید؛ الان چندتا چیز دیگه میگم؛ همتون بلند میشید میرید. ما تحقیق محلی میکنیم، همین الان میگم اگر تو محلتون شاخوشونه میکشدین، دعوا میکردین و متلک به دخترای محلتون مینداختین، ناخون تو ک__ این و اون میکردید؛ مثل بچه خوب بلند شید. دارم خیلی رک بهتون میگم. همین الان بلند شو اصلا هم مشکلی نیست. آدم میفرستیم محلتون. همین الان بلند شو پسر خوب…
- تعدادی دیگر سریع جمعیت را ترک میکنند.
لباس شخصی: صدا برای چیه دوباره!!! به ترتیب استان به خط شید. زود باشین.
-
لباس شخصی به سمت سربازان آموزشی هر استان میرفت و بعد از چند دقیقه به جز هفت یا هشت نفر کسی باقی نمیماند.
-
بعد از چند دقیقه لباس شخصی به سمت سربازان استان کرمان حرکت میکند.
لباس شخصی: هرکی گواهی نامه رانندگی داره وایسه و بقیه برن.
- تعدادی گروه را ترک میکند.
لباس شخصی: کیا مال شهر کرمان هستند.
من: من هستم.
لباس شخصی: خوبه؛ برای کرمان میخوامت.
- امیرحسین پشت سرش را نگاه میکند و کسی را نمیبیند…