گسستی در من اتفاق افتاده است و بخشهایی از من در حال نبرد برای غلبه بر دیگری هستند. نبردی که استفاده از هیچ سلاحی برای غلبه در دیگری ممنوع نیست. گلوله های توهین، تانک های نفرت پراکنی و بمب های اتمی تحقیر. جنگی جهانی در من برپاست و هنوز پیروزی از میدان آن بیرون نیامده است.
این جنگ ها ریشه در تضادهایی دارد که گویی در من وجود داشته اند ولی در حال تعامل با یکدیگر بوده اند و حال که پای چیزی گرانبها به وسط آمده است، تعارض خواست ها میان آنها اتفاق افتاده است.
براستی چگونه میتوان اینقدر کالبدهایمان نزدیک باشد ولی ترس را در بند بند وجود خود احساس کنم. ترسی که آرام در گوش من زمزمه میکند که تو لایق او نیستی و درکی از عظمت وجودش در کنار خود نداری. چگونه میتوان کسی را دوست داشته باشی ولی آنگونه نقدش کنی که گویی منتظر فرصتی برای تخریب هستی. این پارادوکس را سریعا باید در خودم حلشان کنم والا دیگر فرصتی برای جبران وجود نخواهند گذاشت.