اخیرا با افرادی مواجه شدم که در نهادهای خیریه ای فعالیت داشته و دارند. اگرچه قبلا هم با اینگونه افراد برخورد داشته ام ولی جنس فعالیت آنها در ظاهر متفاوت بوده است. افرادی که قبلا با آنها از نزدیک مواجهه داشته ام از جنس کسانی بودن که گوسفند میکشتند و به ایتام کمک میکردند و جنس کارهایشان از جنس احساس مسئولیت مذهبی بوده است. اما این افراد اعتقاد مذهبی ضعیفی دارند و یا اصلا ندارند. گوسفند نمیکشند و برای کارهای خریه ایشان دیگر کاری به نهادهای روحانیت ندارند، نهادهای خیریه ای مستقل دارند و اکثرا از طبقه مرفه یا متوسط جامعه هستند.
اما این افراد شاید در قالب ظاهری اجرا، کار مشابه با افراد مذهبی را انجام ندهند ولی پس از تحلیل، عمق شباهت ها قابل مشاهده است. تفاوت را در ظاهر میتوانم با یک مثال تمیز بدهم؛ حاجی بازاری با مدیرعامل یک شرکت بزرگ یا یک سلبریتی…
حاجی بازاری، مدیرعامل یا سلبریتی در طول سال در حال کسب درآمد و سودهای کلان از طریق هر دوز و کلکی مانند: کم فروشی، استثمار نیروی کار، سلب مالکیت عمومی، تولید محتوای زرد و هژمونی فرهنگی برای طبقه حاکم و غیره… هستند اما در یک زمان موعود با پارادوکسی مواجه میشوند که مواجهه با آن برایشان سخت است و آن افراد نیازمندی است که در اطرافشان میبینند که توان رفع حتی نیازهای اولیه زیستی خود را ندارند. این مواجه به گونه ای است که آرامش یک انسان عادی را بهم میزند و انسان را نیازمند مسکنی میکند که روحش را به حالت آرامش برگرداند و آن کار خیر همان ژلوفنی است که فرد برای تسکین نفس به آن روی می آورد.
در اینجا دو حالت برای آن فرد وجود دارد، یا میداند که مسبب بخشی از فقر آن افراد است و یا نمیداند و فکر میکند که دنیا ماهیتش اینگه بوده، هست و خواهد بود. در حالت اول شیادهایی هستند که به دنبال پاک کردن وجود خود به مانند اعتراف کنندگان در کلیسا هستند و در حالت دوم احمق هایی هستند که برتری خود را ذاتی میپندارند به مانند افرادی که آشغال گوشهایشان را جلو سگ ها می اندازند.
بوی تعفن این اعمال به اصطلاح خیر، حالم را به هم میزند…